به سلامتی اونی که بی کسه ولی ناکس نیست به سلامتي همه خوبا كه سخت مشغول شطرنج زندگي اند و نمي دونن مامات رفاقتشون هستيم به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه به سلامتی بچه های قدیم كه با ذغال واسه ی خودشون سبیل می ذاشتن تا شبیه باباهاشون بشن نه بچه های الان كه ابروهاشون رو بر می دارن تا شبیه مادراشون بشن. به سلامتی دریا ! که ماهی گندیدههاشو دور نمیریزه گل آفتابگردان را گفتند: چراشب ها سرت را پایین می اندازی؟ گفت :ستاره چشمک می زند، نمی خواهم به خورشید خیانت کنم .......... به سلامتی همه اونایی که مثل گل آفتابگردان هستند . به سلامتی آسمون که با اون همه ستاره اش یهذره ادعا نداره ولی یه سرهنگ با سه تا ستاره اش دهن عالم و آدمو ........................ کرده(ببخشين) و به سلامتی میخی که هرچی توسرش زدن خم نشد. وبه سلامتی اونا که بار دوستی رو کشیدند و نرنجید
د به سلامتی همه اونایی که دوسشون داریم و نمیدونن، دوسمون داشتن نمی دونستیم. به سلامتی درخت! نه به خاطرِ میوش، به خاطرِ سایش. به سلامتی دیوار! نه به خاطرِ بلندیش، واسه اینکه هیچوقت پشتِ آدم روخالی نمیکنه. به سلامتی دریا! نه به خاطرِ بزرگیش، واسه یکرنگیش. به سلامتی سایه! که هیچوقت آدم رو تنها نمیذاره. به سلامتی پرچم ایران! که سهرنگه، تخممرغ! که دورنگه، رفیق! که یهرنگه. به سلامتی همه اونایی که دوسشون داریم و نمیدونن، دوسمون دارن و نمیدونیم. به سلامتی نهنگ! که گندهلات دریاست. به سلامتی زنجیر! نه به خاطر اینکه درازه، به خاطر اینکه به هم پیوستنش. به سلامتی خیار! نه به خاطر «خ»ش، فقط به خاطر «یار»ش. به سلامتی شلغم! نه به خاطر (شل)ش، به خاطر(غم)ش. به سلامتی کرم خاکی! نه به خاطر کرمبودنش،به خاطر خاکیبودنش به سلامتی پل عابر پیاده! که هم مردا از روش رد میشن هم نامردا ! به سلامتی برف! که هم روش سفیده هم توش. به سلامتی رودخونه! که اونجا سنگای بزرگ هوای سنگای کوچیکو دارن. میخوریم به سلامتی گاو! که نمیگه من، میگه ما. به سلامتی دریا! که ماهی گندیدههاشو دور نمیریزه. میخوریم به سلامتی اون که همیشه راستشو میگه. به سلامتی سنگ بزرگ دریا!که سنگای دیگه رو میگیره دورش. به سلامتی بیل! که هرچه قدر بره تو خاک، بازم برّاقتر میشه. به سلامتی دریا! که قربونیاشو پس میآره. به سلامتی تابلوی ورود ممنوع! که یه تنه یه اتوبان و حریفه********
به نام تنها ترين، تنهاي، تنهايي ها به یاد کسی که دیگر مال من نیست حتی اگر من ...
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت زیر باران غزلی خواند، دلش تر شد و رفت چه تفاوت که چه خورده، غم دل يا سم آنقدر غرق جنون بود که پرپر شد و رفت روز میلاد، همان روز که عاشق شده بود مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت
دلم گرفته آسمون ، نمی تونم گریه کنم شکنجه می شم از خودم ، نمی تونم شکوه کنم انگاری کوه غصه ها رو سینه من اومده باز داره باورم می شه ، خنده به من نیوموده دلم گرفته آسمون از خودتم خسته ترم تو روزگار بی کسی یه عمره که در به درم حتی صدای نفسم ، می گه که توی قفسم من واسه آتیش زدن یه کوله بار شب بسم دلم گرفته آسمون ، یه کم منو حوصله کن نگو که از این روزگار ، یه خورده کمتر گله کن منو به بازی می گیرن عقربه های ساعتم برگه تقویم می کنه لحظه به لحظه لعنتم آهای زمین نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته تن خدا خودت به داد این بنده رو سیاهت برس، خدا جونم بیشتر از هر موقع بهت نیاز دارم
به خداحافظي تلخ تو سوگند، نشد که تو رفتي و دلم ثانيه اي، بند نشد لب تو ميوه ي ممنـوع ولي لبهـايم هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد با چراغي همه جا گشتم و گشتم در شهر هيچ کس، هيچ کس اينجا به تو مانند نشد هر کسي در دل من جاي خودش را دارد جانشين تو در اين سينه خداوند، نشد خواستند از تو بگويند شبي شاعرها عاقبت با قلم شرم نوشتنـد؛ نشــد!
الها دل طلب جام جم از ما میکرد وآن چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد گوهری کز صدف کُوْن و مکان بیرون است طلب از گمشدگانِ لبِ دریا میکرد مشکل خویش برِ پیرِ مُغان بردم دوش کو به تایید نظر حل معما میکرد دیدمش خرم و خندان، قدحِ باده به دست و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد گفتم: «این جام جهان بین به تو کِی داد حکیم؟» گفت: «آن روز که این گنبد مینا میکرد» بیدلی، در همه احوال، خدا با او بود او نمیدیدش و از دور "خدایا" میکرد این همه شعبده خویش که میکرد اینجا سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد گفت: «آن یار، کز او گشت سر دار بلند، جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد» فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد گفتمش «سلسله زلف بتان از پی چیست؟» گفت: «حافظ گلهای از دل شیدا می کرد
داغ تو دارد این دلم بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمی شود داغ تو دارد این دلم ، جای دگر نمی شود بی تو برای شاعری واژهخبر نمی شود بغض دوباره دیدن ات هست و بدر نمی شود فکر رسیدن به تو ، فکر رسیدن به من از تو به خود رسیده ام اینکه سفر نمی شود دلم اگر به دست تو به نیزه ای نشان شود برای زخم نیزه ات سینهسپر نمی شود صبوری و تحمل ات همیشهپشت شیشه ها پنجره جز به بغض تو ابری و تر نمی شود به فکر سر سپردنم به اعتماد شانه ات گریه بخشایش من که بی ثمر نمی شود همیشگی ترین من ، لاله نازنین من بیا که جز به رنگ تو ، دگر سحر نمی شود بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمی شود داغ تو دارد این دلم ، جای دگر نمی شود
باران را دوست نداشت ، همیشه وقتی باران می بارید که او پر از اشک بود گریه را دوست نداشت همیشه وقتی گریه می آمد که دلش شکسته بود دلش را هم دوست نداشت همیشه زمانی که دلش میشکست که او را میدید اما او را دوست داشت و همیشه از دلش و گریه می گذشت اما باران نه تمام مشکل همین جا بود او باران را دوست نداشت